جدول جو
جدول جو

معنی پمپ کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پمپ کردن
لضخّ
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به عربی
پمپ کردن
Pump
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پمپ کردن
pomper
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پمپ کردن
ポンプする
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پمپ کردن
pumpen
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
پمپ کردن
накачувати
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پمپ کردن
pompować
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
پمپ کردن
抽水
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به چینی
پمپ کردن
bombear
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پمپ کردن
pompare
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پمپ کردن
bombear
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پمپ کردن
pompen
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
پمپ کردن
펌프질하다
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
پمپ کردن
ปั๊ม
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
پمپ کردن
memompa
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پمپ کردن
पंप करना
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به هندی
پمپ کردن
להרים מים
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به عبری
پمپ کردن
پمپ کرنا
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به اردو
پمپ کردن
পাম্প করা
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
پمپ کردن
kupompa
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پمپ کردن
качать
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به روسی
پمپ کردن
pompalamak
تصویری از پمپ کردن
تصویر پمپ کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ترابردن، دریافتن گمان کردن نقل کردن و بردن چیزی از جایی بجای دیگر، توجیه کدرن تعبیر کردن قیاس کردن: (این مطلب را بر چه حمل میکنید ک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امر کردن
تصویر امر کردن
دستور دادن فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
نقش کردن نوشته ها و تصاویر روی کاغذ باآلات و ابزار مخصوص طبع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمع کردن
تصویر جمع کردن
فلنجیدن گرد آوردن، افزودن گرد کردن اندوختن گرد کردن گرد آوردن: (اموال بسیار جمع کرد)، فراهم کردن غند کردن: (لوازم و اسباب خانه را جمع کرد تا با وسیله نقلیه حمل کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
محو کردن، زدودن -1 با دست یا با زبان یا آلتی چیزی را از چیزی بردن چنانکه مرکب را از کاغذ و کلمه را از نامه و مانند آن زدودن ستردن محو کردن، خالی کردن تهی کردن، نظیف کردن تزکیه تنقیح، روفتن تمیز کردن نظیف کردن، نمازی کردن پاک کردن از پلیدی طاهر کردن استنجاء، صاف کردن خالص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخت کردن
تصویر پخت کردن
پختن طبخ کردن (این نانوایی پخت نمی کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخج کردن
تصویر پخج کردن
له و بازمین یکسان کردن برابر و مساوی کردن با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخچ کردن
تصویر پخچ کردن
پخج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپ کردن
تصویر چاپ کردن
منتشرکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
کرنت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لمس کردن
تصویر لمس کردن
بساویدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جمع کردن
تصویر جمع کردن
الفنجیدن، انباشتن، فلنجیدن، انباشته کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره